مردی از شولم A MAN OF SHOULAM مطالب هنری ،ورزشی، خاطرات شخصی و متنوع ANYTHING |
|||
چهار شنبه 7 ارديبهشت 1394برچسب:, :: 18:36 :: نويسنده : شیرمحمد عاشوری SHIR MOHAMMAD ASHORI
مرحوم جمشید، پسرعموی خدا بیامرزم را هیچ وقت فراموش نمی کنم. در بچگی و نوجوانی و جوانی خاطرات خوشی با هم داشتیم.ما درنوجوانی در حیاط سرسبز و پر از درخت و سبزه و گیاه خانه هایمان ، یا در جنگل مصفای لات محله ویا کوههای ملک مرحوم اسدالله فرید و یاد در باغ و مزارع شالی و برنج به تفریح و تمرین کشتی گیله مردی می پرداختیم .جمشید پسر فهمیده و با کیاستی بود اهل قهر و دلخوری نبود و زود بر احساسات خودش غلبه می کردتقریبا یکی دوسالی از من بزرگتر بود علاوه بر این جمشید عاشق والیبال هم بود .فوتبال هم میکردیم .زمین والیبال و فوتبال هم حیاط فراخ خانه پدر خدا بیامرزم بود.بچه ها از دور و نزدیک برای تفریح و بازی به حیاط خانه ما می امدندو ولوله ای برپا می شد که نپرس!.سالهای کودکی، نوجوانی و جوانی من و جمشید تا زمانی که ازدواج نکرده بود به همین شکل و کنار هم می گذشت .جمشید زود تن به ازدواج با دختر خاله اش داد و به همین خاطر چون زیر بار خرج و مخارج زندگی رفت ، ترک تحصیل نمود آنهم در کلاس سوم راهنمایی.به هرحال وقتی ازدواج کرد بازهم کنارهم جمع می شدیم و والیبال و فوتبال میکردیم اما دیگه کشتی گیله مردی با من نمی گرفت .من هم بهش متلک می پروندم میگفتم آقا جمشید به خاطر قرص نگه داشتن کمرته ها...و می خندیدیم....به هرحال من گرفتار تحصیل بودم و ایشون هم گرفتار زندگی مستقل تا اینکه دیپلمم را گرفتم و وبلافاصله استخدام شدم و رفتم رشت و دیگر دیدن ما به آنصورت مستمراً میسرنبود.......مرحوم جمشید همیشه به من لطف داشت و احترام می گذاشت ...او مدتی رییس شورای اسلامی محل و از معتمدین محل بود....پانزدهم شهریور سال 1390 روز بسیار تلخی برایم بود، چون خبر مرگش را به من دادند ....رشید برادر جمشید مرا در جریان گذاشت خیلی گیج شدم و اصلاض باور کردنی نبود .جمشید با ان انرژی و شادابی به کام مرگ برود؟؟ اما خبر این بود که بر اثر واژگون شدن تیلر مخصوص کشاورزی که خودش راننده ان بود در محل مزرعه خواهرش (که برای کمک به ایشان رفته بود) جان خودش را از دست داده است.....ایشان یکسال و اندی قبل نیز بر اثر انفجار کپسول یازده کیلویی گاز آشپزخانه شان دچار سوختگی شدید از گردن به پایین شده و مدتها در بیمارستان سوانح سوختگی رشت بستری بود و سر انجام سلامتی خودش را به دست آورده بود اما عجیب بود که به توصیه پزشکان گوش نمی کرد و در حالی که هنوز صد درصد بهبود نیافته بود در کارها و کشاورزی مشارکت می کرد....اما گویی اجل راضی به رها کردن ایشان نبود و به این شکل ایشان یک سال و نیم بعد تن مرگ دادند ...یاد و خاطرش گرامی باد یادش گرامی باد ...این عکس زمانی گرفته شده که من دیپلمم نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ ![]() به وبلاگ مردی از شولم خوش آمدید.این وبلاگ در برگیرنده مطالب مختلفی شامل خاطرات ، شعرمحلی وتالشی،شعرهای روز و نیز تصاویرمی باشد. این وبلاگ یک وبلاگ شخصی است و مطالب ان در زمینه های مختلف نقطه نظرات خودم می باشد امکان این هست که در بعضی موارد اشتباهاتی در بیان رخ دادهایی که جنبه غیر شخصی داشته باشد، وجود داشته باشد .در مورد شعرها نیز عرض شود تمام شعرها را خودم سروده ام وبراین باورم استفاده ازمطالب دیگران به نام خودهنر نیست. آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
![]() نويسندگان
|
|||
![]() |