زمستان از راه رسید..زمستان فصل استراحت زمین است فصل سرما، فصل برف و فصل کوچ وفصل شکار است.
قدیما زندگی در روستا صفای بی نظیری داشت.عده ای بر این باورند که نسل امروز به مدد بهره گیری از وسایل ارتباطی مثل موبایل و اینترنت از رفاه و آرامش برخوردارند ولی با احترامی که برای این نظر قایلم باور بنده این است که تنها رفاه امروز دارای اهمیت است اما آرامش نه!. من چون هر دو مرحله سنی را بوده ام اعتقاد من براین است که ارامش آن روزها با وجود رفاه کمتر بیشتر از امروز بود. آن موقع ها دوستی ها و اشتیاقها برای دیدن همنوعان بیشتر بود.این از همان حس" هرچه دورترباشی بیشتر خواهانش می شوی" نشآت میگیرد .ما اگرچه دارای کمبودها و محرومیت امکاناتی نسبت به امروز بودیم، ولی لذت زندگی را با تمام گوشت و پوست و استخوان خود حس میکردیم. درختهای کهنسال پا برجا، تنومند و با شاخه های بلند و گسترده سایه افکن، دلنواز و مآمن پرندگان زیبا بودند.حداقل در محیط خانه پدری خودم من به چشم خود دیده ام .چندین درخت افرا داشتیم که تنومند وپر شاخ و برگ در هر گوشه ازمحوطه وسیع خانه ما سر به اسمان کشیده بود.درختهای پیر گردو نیز به همین شکل در محوطه بزرگ خانه پدری ما که از 10هزار متر مربع بیشتر بود به چشم میخورد، درختان زیبا و پر شاخ و برگ و محکم لیلیکی سر برافراشته و شاخ و برگهای بلند خورا که هرشاخ آن خود نیز شاخهای دیگری را شامل می شد گسترده بود، درختهای "وزم" که برگهای سبز تیره ای داشتند همه جا خودنمایی میکردند.درختهای "کرَف" بابرگهای زیبا قشنگ خود دلربایی میکردند ، درختهای توت، "پوچوعه دار"،"به" خوج ،انجیر،توسکا و اربا، یکی دو درخت"کِکَم" درخت مازو،اولَس،و درختان دیگر وجود داشتند که طراوت و زیبایی زیادی به محیط ارزانی میکردند.بهار و تابستان مدهوش آوای پرندگان خوش آوا می شدیم که به وفور وجود داشتند .کوکوها بر شاخ درختان صدای کوکووووو کوکووووو در می آوردند دارکوبها برتنه درختان می کوبیدند بلبلان چناه چهچهه در میدادند که هوش از سر آدم میپرید سارها و گنچشکان دیگر از این سو به انسو در پرواز بودند.
ما در بطن زندگی و همراه با طبیعت بودیم...آرامشی که داشتیم بی نظیر بود یک خواب عصرِ ما ،در ایوان خانه دوطبقه روستایی ما، همراه بود با آرامشی سکر آور با نسیمی که از شمال می وزید و بوی عطر گیاهان را با خود همراه داشت .پلکهای چشمان ما باتماشای رقص برگ درختان آرام آرام سنگین و بسته میشد صدای قوقولی قوقوی خروس همسایه ای از دوردست به گوش میرسید که همراه بود با جواب خروسی دیگر از جایی دیگر! صدای پرندگان لالایی خواب آوری بود که مارا به خوابی خوش فرو می برد و تمام خستگی های جسم و جان و روان مارا می زدود.
اما امروز چی؟...همه چیز دگرگون شده است درختهارا با استفاده از اره های بزگ که با نیروی بنزین کار میکردند یک به یک سر بریدند پرنده را فراری دادند محیط جور دیگری شد با درختهای کم ارتفاع و معمولی ، کم کم درختهای نارنج و انبه و پرتغال از هرگوشه سر بر اورد و .......چه بگویم دیگر............همه چیز دگرگون شد...همه چیز و افسوس
نظرات شما عزیزان: